پنجشنبه ۰۱ آذر ۱۴۰۳

x بستـــن

کارکردهای عقل از نگاه دین



اعوذ بالله من الشّيطان الرّجيم

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي محمّد و آله الطّاهرين سيّما بقيّة الله في الأرضين المهديّ الموعود عجّل الله تعالي فرجه الشّريف.

اوّلا بسيار خوشحالم که در مجلسي بس بزرگ و در حضور اساتيد و فضلاي حوزه علميه مشهد هستم و در واقع درس خود را بازگو مي‌كنم، و ان شاء الله اساتيد، مطالب بنده را اصلاح خواهند فرمود. در ثاني پيشنهاد مي‌کنم که جلسات بعدي، به صورت ميزگرد برگزار شود، تا بحث، به خوبي تکميل گردد.

موضوع بحث امروز، بررسي کارکردهاي عقل از نگاه دين، و به طور خاص کارکرد عقل ابزاري و مقايسه آن با ديدگاه امروز غرب است.

قبل از هر مطلبي بايد دانست که مطالب مورد بحث امروز ما، تعبّدي نيست. ما مي خواهيم ديدگاه دين را بدانيم، اما همه‌ي ديدگاههاي دين تعبدي نيست. ممکن است تعبد باشد. ممکن است کشف واقع باشد. اين مطلب را بايد در بحث رابطه ي عقل و دين بيان نمود. نكته ديگر اين که عقلي بودن يک مطلب، بدين معنا نيست که ما مي توانيم بدون وحي به آن برسيم، چنان که عقلي بودن رياضيات و حل معادله‌ي سه مجهولي يا حلّ ديفرانسيل و انتگرال، هر چند عقلي است، اما به اين معنا نيست که ما آن را بلد باشيم. عقلي است، امّا نود و نه درصد مردم هم بلد نيستند. چون نياز به معلم دارد، ولي وقتي معلّم حل معادله را ياد داد، عقل است که مي‌فهمد. بنابراين آناني که خودشان را از وحي محروم کرده‌اند، خودشان را از عقل محروم کرده‌اند. چون اين وحي است که اثاره مي کند: ليثيروا لهم دفائن العقول. کسي که وحي را از دست داد، عقل را هم از دست داده است. نمي‌توان خط کشي کرد که اين طرف عقليّات و آن طرف نقليات! بعد هم بگوييم عقل چقدر مي‌فهمد و چقدر نمي‌فهمد. اين درست نيست. اگر وحي نباشد، عقل اکثر همان مطالب عقلي‌ را هم نمي‌فهمد. اگر پيامبراكرم صلي الله عليه و آله و سلّم نبود، ما همين معارفي را که الآن عقلمان مي‌فهمد نمي‌فهميديم، چه آن که اميرالمؤمنين عليه‌السّلام مي‌فرمايد كه پيامبران عليهم‌السّلام اثاره کردند. ما بسياري از مطالب عقلي را با تذکّر متوجّه مي شويم: فذکّر إنّما أنت مذکر. تذکّر مي‌دهد و ما مي‌فهميم، و اگر تذکّر ندهند، ما غفلت داريم. اصلا خيلي از امور را متوجه نمي‌شويم. البتّه اين خود بحث مستقلّ ديگري است.

امّا در رابطه با بحث كاركردهاي عقل، مستحضريد که مشتقات "عقل" 49 بار در قرآن کريم با تعابير مختلفي چون تشويق به تعقّل يا مذمت تعقّل نکردن به کار رفته است. مشتقات "لُبّ" هم 16 بار در قرآن آمده است، يعني مجموعا 65 بار، و اين به غير از واژه هاي مرتبطي چون تفکر يا تدبر مي‌باشد كه اگر آنها را نيز حساب کنيم، به بيش از 100 مورد دست پيدا خواهيم کرد.

در روايات نيز تعابير بسياري وارد شده که عقل را اصل و اساس انسان، انسانيت انسان، ملاک ارزش و کمال انسان و حجت باطني خداوند معرفي کرده است. اميرالمؤمنين(ع) مي‌فرمايند:

الانسان بعقله(عيون الحکم و المواعظ، ص61).

اصل الانسان لبّه(فقه الرّضا عليه السّلام، ص 367) .

امّا جالب است که در تعريف و تفسير عقل، اختلاف نظر بسياري بين متفکران وجود دارد. هر متفکري، عقل را به گونه اي خاص تفسير مي کند. براي مثال افلاطون مي گويد که عقل اصلا کاري به حس ندارد و در عالم مُثُل، شهود مي‌کند و اصلا محسوسات مانع هستند. در مقابل افلاطون، شاگردش ارسطو مي‌گويد که عقل کليات را از جزئيات و محسوسات انتزاع مي کند و بايد از محسوس شروع کنيم. يا فيلسوفي مثل کانت که از مهم ترين فيلسوفان غربي است مي‌گويد که کار عقل عبور از ظواهر(فِنومِن ها) و رسيدن به وراي اين امور ظاهري (اشياء في نفسه «نُومِن ها») است. در مقابل کانت، هيوم مي‌گويد عقل اصلا قدرت فهم ندارد. او بحث عقل ابزاري را مطرح کرد و امروزه اصل و اساس آنچه که به عنوان عقل در غرب مطرح است، به نظريه هيوم برمي‌گردد. بعضي ها هم گفته اند عقل بر دو قسم است : عقل استدلال گر که در لاتين به آن راتيو مي‌گويند. رشناليزم يا راسيوناليزم از همين نوع عقل گرايي است. مي گويند ارسطو به عقل راتيو اشاره دارد و افلاطون به عقل اينتلکتوس.

بعضي از مفسرين و بزرگان خودمان هم عقل را به عنوان قوّه‌اي بشري در مقابل وحي معرفي کرده‌اند، يعني عقل را به عنوان نتيجه ي همه ي ادراکات انساني و معارف بشري دانسته‌اند، در مقابل وحي که معارف الهي است. علامه مجلسي شش تعريف براي عقل آورده است. ملاصدرا هم با تفاوتي جزئي به همين شکل. برخي مثل مالک بن انس يا احمد بن حنبل براي عقل هيچ نقش و شأني قائل نيستند. بعضي‌ها نيز مثل اشاعره براي عقل تنها نقش و شأن تبييني، دفاعي و مدافعه گرايانه قائلند، يعني عقل را منبع و معرفت زا نمي‌دانند، بلکه آن را تبيين کننده وحي بر مي‌شمرند. معتزله به عکس آنها، تنها منبع را عقل مي‌دانند و وحي را در صورتي که به عقل بپيوندد، حجت مي‌دانند. اما اماميه هم نقش تبييني و مدافعه‌گرايانه را براي عقل قائلند و هم نقش منبع بودن در کنار وحي. البته نه به عنوان منبع يگانه.

نکته ديگر که بايد به آن اشاره شود، تعدّد مباحث مربوط به عقل است. بعضي ها وقتي راجع به عقل بحث مي‌کنند، همه ي مباحث را با هم مطرح مي کنند. اين کار موجب اشکالات فراواني مي شود. در مباحث مربوط به عقل، بيش از ده بحث اصلي وجود دارد که همه‌ي آنها را مي توان در دو دسته قرار داد:

1- مباحث وجود شناختي که به عقل به عنوان يک موجود نگاه مي کند و آن را مورد مداقّه قرار مي‌دهد. مانند: خلقت عقل، ماهيّت عقل، تجرّد عقل، نسبت عقل و نفس، عقول طولي و عرضي، درجات عقل، افزايش و کاهش عقل و ...

2- مباحث معرفت شناختي که عقل را صاحب معرفت مي داند و در اعتبار داشتن يا نداشتن آن معرفت بحث مي کند، مانند: حجّيت عقل، مطابقت معرفت عقلي و واقعيت، ارتباط عقل و دين، ارتباط عقل و اخلاق، ارتباط عقل و علم و همين طور کارکردهاي عقل.

پس مي بينيم که اگر بخواهيم در مورد عقل بحث کنيم، بايد هر يک از 12 جلسه سال را به يک موضوع اختصاص دهيم، به خصوص بحث عقل و وحي که يکي از مهم ترين مباحث است.

ما در اين جلسه به يکي از مباحث معرفت شناختي عقل يعني کارکردهاي عقل مي پردازيم و سپس به عقل ابزاري اشاراتي خواهيم داشت.

اين نکته نيز روشن است که بحث ما راجع به عقل انسان خواهد بود و عقول طولي و عرضي مورد بحث ما نيست، زيرا اين مبحث جزء مباحث وجود شناختي عقل است.

 کارکردهاي عقل 

به طور کلي سه کارکرد براي عقل بيان شده است که دين در هر سه مورد حرف دارد و عقل را – البته با تفسيرهايي - به رسميت شناخته است. اين سه کارکرد عبارتند از:

1- کارکرد نظري.

2- کارکرد عملي.

3- کارکرد ابزاري.

 عقل نظري

عقل نظري عقل کاشف واقعيات است. راجع به هست ها و نيست ها بحث مي کند نه راجع به بايدها و نبايدها. در صدد کشف حقايق نظري و شناخت واقعيات است. مهم ترين بخش اين واقعيت ها هم در سه حوزه خداشناسي، انسان شناسي و جهان شناسي مطرح مي باشد. در قرآن و احاديث نيز موارد زيادي در اين خصوص به چشم مي‌خورد. اصلا بسياري از آيات و روايات اشاره دارد که چرا در واقعيات تعقل نمي‌کنيد. مثلا:

انّ في خلق السّماوات و الارض و اختلاف اللّيل و النّهار لآيات لأولي الألباب(آل عمران/ 190).

در خلقت آسمان ها و زمين و رفت و آمد شب و روز، نشانه هايي است براي کساني که صاحب عقلند.

منظور از کساني که صاحب عقلند يعني کساني که عقلشان را به کار مي برند، زيرا در اصطلاح روايات به کسي که عقل دارد ولي آن را به کار نمي برد، عاقل گفته نمي‌شود. مثلا مي گويند عاقل کسي است که اين کار را بکند، عاقل کسي است که اين مطلب را بفهمد. البتّه مي‌توان گفت که همه عاقل هستند، اما نمي توان گفت همه عقلشان را به کار مي برند. به هر حال مي فرمايد: آنها که عقلشان را به کار مي برند. حال اين گروه چه مي کنند؟ آنان تفکر مي کنند در خلقت آسمان ها و زمين و مي فهمند که اين ها آيه است. آيه يعني چه؟ آيه يعني نشانه. مثلا ما وقتي دود را مي بينيم، از اين دود پي به آتش مي‌بريم. پس اين دود يک آيه است. يا مثل علائم راهنمايي و رانندگي. نوعا در اين اطلاقات قرآني و روايي، وقتي راجع به عقل بحث مي‌شود، يک نوع استنباط، يک نوع اجتهاد، يک نوع فهميدن و انتقال مد نظر است. براي همين در قرآن بارها تکرار شده که آياتي هست براي متفکّرين و متعقّلين و متدبّرين. ما با چشممان نگاه مي کنيم، اما با چشممان نمي فهميم که اين خلقت و اين نظم خدايي دارد. با چشم فقط ظواهر را مي بينيم. اما عقل است که اين ها را تحليل مي کند. مي گويد اين نظم، ناظم مي خواهد. اين بنا، باني مي خواهد. اين را عقل مي‌فهمد. بر اساس روايات، عقل، نور انسان است. يعني انسان بدون عقل، ظلمت و تاريکي است. چيزي نمي‌فهمد. حتي اين ادراکات حسي نيز بدون آن نور فهميده نمي شود. اما در اين حوزه، معمولا به اين عقل نمي‌گويند. گرچه آن هم به عقل است. ادراک مستقيم يک شيئ هم به عقل است با واسطه ي حس. ولي معمولا در اطلاقات قرآن و روايات – گرچه اطلاقات عام نيز در اين زمينه وجود دارد – به اين انتقال در حوزه نظر، عقل گفته مي‌شود. مثلا اين روايت از اميرالمؤمنين عليه‌السّلام که مي فرمايد:

ظهر في العقول بما يري في خلقه من علامات التدّبير( کافي، ج1، ص141).

خداوند به واسطه ي نظم، بر عقل ظاهر مي شود. مستقيما نه، بلکه واسطه دارد.

يا روايت صريح تري از امام صادق عليه السّلام:

بالعقل عرف العباد خالقهم و انهم مخلوقون و انه المدبر لهم و انهم المدبرون و انه الباقي و هم الفانون و استدلوا بعقولهم علي ما رأوا من خلقه من سمائه و ارضه و شمسه و قمره و ليله و نهاره بان له و لهم خالقاً و مدبرا لم يزل و لا يزول(کافي، ج1، ص29).

مي فرمايد خالقشان را با عقل مي فهمند. چگونه مي‌فهمند؟ به واسطه ي مخلوقات و آسمان و زمين و ... ، با عقل استدلال مي کنند . با اين واسطه مي‌فهمند که خالقي هست. خودشان و اين آسمان و زمين خالقي دارند. مدبري دارند لم يزل و لا يزول. پس عقل با استفاده از نشانه‌اي به حقيقت ديگري مي‌رسد. استدلال مي‌کند. بر خلاف قلب که مثلا مي‌فرمايد: عرّف شخصه. آنجا ديگر واسطه نيست. گرچه آن هم در محضر عقل است اما به آن عقل نمي‌گوييم. وقتي از شييء به شيئي ديگري مي‌رسيم، به اين عقل گفته مي‌شود. در اين زمينه تعابير ديگري نيز هست. مثلا اميرالمؤمنين عليه السّلام مي‌فرمايد:

بالعقل استخرج غور الحکمة(کافي، ج1 ،ص28).

يا: افضل العقل معرفة الحق بنفسه(بحارالانوار، ج75، ص7).

يا: افضل العقل معرفة الانسان لنفسه(تفسير الميزان، ج6، ص173).

يا: بالعقول يعتقد معرفته(توحيد، صدوق، ص35).

پس مي‌بينيد که در انسان شناسي، خداشناسي و جهان شناسي، عقل مي فهمد ، ادراک مي‌کند، استدلال مي‌کند و به حقايقي دست پيدا مي کند. اين، کارکرد عقل نظري است.

 عقل عملي

ابتدا بايد عرض کنم که در تعريف عقل عملي اختلاف است. بعضي ها عقل عملي را قوّه ي مدرکه دانسته اند در مقابل عقل نظري. يعني عقل نظري هست ها و نيست ها را مي فهمد، و عقل عملي بايد ها و نبايدها را. ارزش ها را مي فهمد. اما بعضي ها هر دو شأن را براي عقل نظري در نظر گرفته اند و عقل عملي را قوّه ي دستور و اراده دانسته اند. قطب الدين رازي و ابن سينا از طرفداران اين انديشه‌اند. البته ابن سينا در کتاب هاي مختلفش سه چهار نوع در مورد عقل صحبت کرده است. او در يک تعبيرش همين اصطلاح را دارد. هرچند که اکثرا همان اصطلاح اول را آورده است. اصطلاح رايج نيز همان اصطلاح اول است. ما نيز بر طبق همان اصطلاح جلو مي رويم. يعني عقل عملي را به عنوان قوّه ي درک مي گيريم نه به عنوان قوّه ي اراده. البته به اين نکته نيز اشاره کنيم که عقل عملي حقايق را شهود مي‌کند. استدلال نمي‌کند، بلکه شهود مي کند. يعني مي فهمد که ظلم بد است. خود اين حقيقت را مي فهمد. اما فلاسفه در اين باب نظر ديگري دارند. آنها عقل عملي را به يک معنا قبول ندارند. برمي گردند به امور عقلايي نه عقلي. به تعبيري که در اصول جديد ما نيز وارد شده: مشهورات عامّه. يعني عقلا براي اين که چرخ زندگي بچرخد و نظم اجتماعي حاکم گردد، در اموري توافق مي کنند. اين ها مشهورات است. برهانيات نيست. مشهورات عامه است و قبل الاجتماع هم نيست. معاصرين هم در اين مورد بحث کرده اند. علامه طباطبايي در بحث اعتباريات، قياسي بين حقايق و اعتباريات درست کرده است. بعضي ها هم خواسته اند آن را به صورت قياس به يک هدف متعالي – که کمال انسان است – درست کنند. در واقع اکثر فلاسفه، عقل عملي را يک نوع اعتبار براي حفظ اجتماع مي دانند، نه آن معنايي را که در قرآن و روايات آمده است، و آن را جزو امور عقلايي مي دانند. مثل قوانين راهنمايي و رانندگي که عقلا آن را وضع کرده اند تا زندگي بچرخد و جزو مشهورات است. اما متکلمين ما –به تبع روايات – اين ها را امور عقلي مي‌دانند. البته بعضي از فلاسفه مثل مرحوم لاهيجي نيز اين امور را عقلي مي دانند. در واقع مرحوم لاهيجي دو نظر را جمع كرده و گفته است كه اين امور هم از امور عقلي و هم از مشهورات است. به هر حال، آن چه که ما از روايات و همچنين از عقل خودمان استنباط مي کنيم، اين است که اين امور عقلي است و عقل بما هو عقل آن را مي‌فهمد و شهود مي کند.

 روايات راجع به عقل عملي را مي توان به چهار دسته تقسيم کرد.

دسته ي اول احاديث، به طور کلي مي فرمايند که اعمال نيکو و فضائل اخلاقي از آثار عقل است، اما به چگونگي يا شکل آن اشاره اي ندارند. مثلا:

فتشعّب من العقل الحلم(تحف العقول، ص15).

بالعقل کمال النّفس(عيون الحکم و المواعظ، ص189).

العقل ينبوع الخير(عيون الحکم و المواعظ، ص19).

انّ العقلا ترکوا فضول الدّنيا فکيف الذنوب(کافي، ج1، ص17).

انّ العقلا زهدوا في الدّنيا و رغبوا في الآخرة(کافي، ج1، ص18).

العقل ما اکتسب به الجنّة و طلب به رضا الرّحمن(السرائر، ج3، ص620).

در اين دسته از روايات به نتيجه ي عقل - ارزش ها و خوبي ها - اشاره شده است.

دسته‌ي دوم روايات بيان مي کنند که خوبي ها و بدي ها، توسط عقل فهميده مي‌شوند. در دسته‌ي اول، به طور کلي گفته شده است که نتيجه‌ي عقل، خوبي‌ها مي‌باشد. اما در دسته‌ي دوم مي فرمايد که عقل، خوبي‌ها را مي‌فهمد. براي مثال در روايتي از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله وسلّم نقل شده است که:

فاذا بلغ کشف ذلک السّتر فيقع في قلب هذا الانسان نور فيفهم الفريضة و السّنة و الجيّد و الرّديّ ألا و مثل العقل في القلب کمثل السّراج في وسط البيت(علل الشرائع، ج1، ص98).

مي‌فرمايد هر انساني عقلي دارد، و حجابي هم هست که با بالغ شدن، آن حجاب به کنار مي‌رود، و نوري به قلب انسان مي تابد، و با اين عقل است که فريضه و سنّت و ... را مي‌فهمد.

مي‌بينيد که اين دسته از روايات، به طور خاص معلوم مي‌کنند که عقل، خوبي‌ها و بدي‌ها را مي‌فهمد.

يا مثلا از اميرالمؤمنين عليه السّلام نقل شده است:

العاقل من يعرف خير الشّرين(بحار الانوار، ج75، ص6).

فبالعقل عرف العباد خالقهم ... و عرفوا به الحسن من القبيح(کافي، ج1، ص29).

اين هم دسته ي دوم روايات که عقل را به عنوان موجود يا قوّه اي که خوبي‌ها و بدي‌ها را مي‌فهمد، معرّفي مي کند.

دسته ي سوم، رواياتي است که مي فرمايند عقل دستور مي دهد. نمي فرمايد عقل مي فهمد. بلکه مي‌فرمايد امر مي کند، نهي مي کند، حکم مي کند و دستور مي دهد.

مثلا از اميرالمؤمنين عليه السّلام روايت شده است:

العقل يأمرک بالأنفع(شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج18، ص129).

للحازم من عقله عن کل دنيّة زاجر(عيون الحکم والمواعظ، ص403).

للقلوب خواطر سوء والعقول تزجر عنها(ميزان الحکمة، ج3، ص2618).

اعلموا أنّ العقل حرز.

البته اصولييّن و فقهاي ما بيان داشته اند که حکم و امر عقل، به معناي کشف عقل است. عقل حکم مي‌کند به حسن و قبح. اين مطلب درستي است. اما شايد اين روايات، مطلبي بيش از اين را بفرمايد. چون اين مطلب در دسته ي دوم بيان شده است. شايد مي خواهد بفرمايد فقط کشف نيست، بلکه يک نوع وا‌داشتن هم هست، مثل واداشتن هواي نفس يا واداشتن شيطان؛ شيطان ما را مجبور نمي کند. وسوسه مي‌کند. يک تأثير روحي - رواني بر ما دارد. شايد اين روايات تنها به کشف اشاره نداشته باشد که مثلا اين خوبي و اين بدي است، بلکه يک نوع تحميل هم هست. يک نوع امر و نهي يا زجر و فشار. مثل اين که رفيق انسان به او بگويد اين، کار خيلي خوبي است، آن را انجام بده! فشار روحي مي‌آورد ولي مجبور نمي‌کند. آنچه که ما را مجبور مي کند تا کاري را انجام دهيم، اراده است. بنابراين، اين مطلب، با نظر كساني که عقل را اراده مي دانند، فرق دارد. پشت سر آن اراده، عمل است. اما پشت سر اين زجر، عمل نيست. اين تنها يک فشار و تأثير روحي و رواني است. ممکن هم هست که به حرف عقل گوش ندهيم و به حرف جهل يا شهوت يا هواي نفس يا شيطان گوش بدهيم.

دسته‌ي چهارم رواياتي است که مي‌فرمايند اصلا عقل، خودِ عمل خوب است. مثلا از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلّم پرسيدند که عقل چيست؟ حضرت فرمودند: العمل بطاعة الله و انّ العمّال بطاعة الله هم العقلاء(روضةالواعظين، ص4).

عقل، عمل به طاعت الهي است. يا از اميرالمؤمنين عليه السّلام نقل شده است: العقل حفظ التّجارب (نهج البلاغة، ج3، ص52). عقل، حفظ تجربه است. اين روايات را بايد توضيح داد و نمي توان معناي ظاهري را گرفت. علّتش اين است که خود عمل که عقل نيست. عقل که عمل خارجي نيست. بنابراين، اين معنا به آن معاني قبلي برمي گردد. يعني وقتي مي گوييم آن عمل، عقل است، يعني اگر کسي به حرف عقل گوش دهد، آن عمل را انجام خواهد داد. مثلا حرکت دست يا بدن که عقل نيست، اما اگر از عقل استفاده کنيد، نماز خواهيد خواند، راست خواهيد گفت يا اطاعت خدا خواهيد کرد.

حالا از اين بحث مي گذريم و به بحث اصلي خودمان يعني عقل ابزاري مي رسيم.

عقل ابزاري به طور کلّي در روايات ما مطالبي درباره عقل آمده است که به يک معنا مي توان آنها را به عقل ابزاري تفسير نمود. از قديم نيز به آن عقل معاش اطلاق مي کردند در مقابل عقل معاد. اين عقل معاش، کاشف حقايق نظري و عملي نيست. نمي خواهد خدا را از نظم آسمان ها و زمين استنباط کند. يا اجتهاد و اثبات نمايد. مثلا از پيامبر صلي الله عليه و آله وسلّم در وصيتشان به اميرالمؤمنين عليه السّلام آمده است:

يا عليّ! لا ينبغي للعاقل أن يکون ظاعنا إلاّ في ثلاث: مرمّة لمعاش أو تزوّد لمعاد أو لذّة في غير محرم(من لا يحضره الفقيه، ج4، ص356).

مي‌فرمايد عاقل نبايد در طلب مطلوبي باشد مگر اين سه مورد: گذران زندگي، فراهم کردن توشه‌ي آخرت و لذّت غير حرام.

نيز فرموده اند:

سبعة أشياء تدلّ علي عقول صاحبها: المال يکشف عن مقدار عقل صاحبه(معدن الجواهر، ص60).

يا: لا عقل کالتّدبير (الخصال صدوق، ص526).

از اميرالمؤمنين عليه السّلام نقل شده است: ادل شيئ علي غزارة العقل حسن التّدبير(عيون الحکم و المواعظ، ص117).

نيز: العقل يأمرک بالأنفع(شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج18، ص129).

نيز: العقل الإصابة بالظّنّّ و معرفة ما لم يکن بما کان(شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد، ج20، ص331).

نيز: لو صحّ العقل لاغتنم کلّ امرئٍ مهله(عيون الحکم و المواعظ، ص416).

پس مي‌بينيد که مطالبي چون برنامه ريزي، پيش بيني آينده ، تدبير براي گذران زندگي وتدبير براي اهدافي که داريم، در روايات ما به چشم مي خورد.

اين شأني که براي عقل در اين روايات مطرح شده است، با آن شأني که در بحث عقل عملي و نظري گفتيم، متفاوت است. يعني نه مي خواهيم به حقيقتي برسيم و آن را کشف کنيم و نه در صدد رسيدن به ارزشي هستيم. مي‌خواهيم يک راهي را پيدا کنيم. اگر هم بگوييم کشف، کشف يک راه است و نه يک حقيقت و يا واقعيت هستي شناختي، و نه يک ارزش. مي خواهيم به جايي برسيم. دنبال يک راه هستيم. مي‌خواهيم تدبير کنيم. در توضيح اين مطلب ابتدا به نگاه غربيان به عقل ابزاري مي پردازيم.

 عقل ابزاري در غرب

آنچه که اکنون در غرب به عنوان عقل ابزاري مطرح مي باشد، براي اولين بار توسّط هيوم و پس از وي ديگراني مانند ماکس وبر – جامعه شناس معروف آلماني – ارائه شده است. هيوم - که يک آمپريست يا حس گرا است- مي گويد ما عقل نظري را قبول نداريم. مي گويد ما به جاي عقل، حس را قبول داريم. فقط حس، واقعيت را کشف مي کند. اصلا عقل، واقعيت نظري را کشف نمي کند. ما همين پديدارها، ظواهر يا همان فنومن ها را که مي بينيم قبول داريم. هم اکنون در غرب، اساس همه ي علوم، حس و تجربه است. علمي که قبول دارند، ساينس است، يعني علم تجربي. لذا وي خدا، نفس، جوهر و مادّه را منکر است. فقط ظواهر را قبول دارد، چون که عقل آنها را استنباط مي کند. اما اين که عقل از ديدن ظواهر، پي به واقعيّت ديگري مي‌برد را منکر است. در قسمت عقل عملي هم اعتقاد دارد که بايدها و نبايدها، ربطي به عقل ندارد. يعني آن مرجعي که بايد بگويد چه کاري بايد بکنم و چه کاري نبايد بکنم، عقل نيست، بلکه ميل و شهوت است. عقل هيچ کاره است. نه هست ها و نيست ها را کشف مي کند و نه بايدها و نبايدها را. هست ها و نيست ها را حس مي گويد و بايدها و نبايدها را ميل و شهوت. بايدها و نبايدها را انفعالات مي گويند. خوش آمدن، غضب، شادي و ... اين ها مشخص مي کنند که من چه کاري بايد انجام دهم. از اين غذا خوشم مي آيد، پس بايد بخورم. از پول خوشم مي آيد، مي روم دنبال پول. از مقام خوشم مي آيد، مي روم دنبال مقام. پس عقل چه کاره است؟ هيوم مي گويد وظيفه‌ي عقل، پيدا‌کردن راهي است براي رسيدن به آنچه ميل مي خواهد. عقل حقيقت را کشف نمي کند. حقيقت را کس ديگري کشف مي کند. عقل راه رسيدن به آن هدف را مشخص مي کند. هدف را، ارزش را و بايد و نبايد را ميل، شهوت، هواي نفس و انفعالات مشخص مي کند، آن گاه به عقل دستور مي دهد تا راهي براي رسيدن به آن پيدا کند. اين حرف هيوم، اساس ليبراليزم و دموکراسي مبتني بر ليبراليزم در تمدّن غرب است. يعني هيوم بنيان گذار تفکّر غرب مي‌باشد. ببينيم دلمان چه مي‌خواهد. منافع ما چه چيزي را اقتضا مي کند. دلمان مي خواهد که بر دنيا حاکم شويم. ديگر بحث عقل نيست که بگويد هر ملتي براي خودش حقّي دارد. ما دلمان مي خواهد بر جهان حاکم شويم. حالا عقل را به کار مي اندازيم. سياستش را پيدا مي‌کنيم، اقتصادش را، جامعه شناسي‌اش را، روان شناسي اش را و قوانين حقوقي‌اش را پيدا مي‌کنيم. حقوق بر اساس آن اهدافي است که دلمان مي‌خواهد، و بر جهان مسلط مي‌شويم. من يک جمله از هيوم را مي‌خوانم: "عقل، برده‌ي انفعالات است و بايد چنين باشد و هرگز دعوادار کار ديگري، جز گذاردن خدمت و فرمان آنها نتواند بود". اين، مبناي تفکّر غرب است.

 عقل ابزاري از ديدگاه اسلام

قبل از بيان ديدگاه اسلام در اين زمينه، بايد اين نکته را تذکر دهيم که مبناي عقل ابزاري از نگاه غرب، درست بر خلاف آن نظريه‌اي است که در روايات ما وارد شده است. اميرالمؤمنين عليه السّلام در روايتي تفاوت انسان، ملائکه و حيوانات را بيان مي فرمايند که: رکّب في البهائم شهوة بلا عقل و رکّب في الملائکة عقلا بلا شهوة و رکّب في بني آدم کليتهما فمن غلب عقله شهوته فهو خير من الملائکة و من غلبت شهوته عقله فهو شرّ من البهائم(علل الشّرائع، ج1، ص4). ملائکه فقط عقل دارند، لذا اختيار آنها هم در دايره ي همين مسائل عبادات است. چون اصلا به گناه ميلي ندارند. حيوانات هم که عقل ندارند، طبق شهوت هر چه را بخواهند انجام مي‌دهند. امّا عقل و شهوت هر دو در انسان قرار داده شده است. اگر کسي در سر اين دوراهي، به حرف عقل تن داد، از ملائکه بالاتر است. اما اگر کسي بر سر اين دوراهي، به حرف شهوت، هواي نفس و جهل دل سپرد،‌ از حيوانات بدتر است. البتّه در بعضي روايات مي‌فرمايد جنود عقل و جهل، در جاي ديگر عقل و شهوت، و در جاي ديگر عقل و هواي نفس. معلوم مي شود که اينها از يک مقوله‌اند.

اين ديدگاه ماست که مي گوييم عقل، در مقابل هواي نفس قرار دارد. اگر عقل غلبه يافت، انسانيّت انسان تحقق پيدا مي کند و از ملائکه بالاتر مي رود. آن هم ديدگاه هيوم است که مي گويد عقل، نوکر شهوت است و بايد راهي براي رسيدن به خواسته هاي شهوت و هواي نفس پيدا کند. حال سؤال اين است که آيا ما عقل ابزاري را قبول داريم يا نه. طبيعتا به اين معنايي که هيوم و غربي ها مي گويند نمي توانيم اعتقاد داشته باشيم. از حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام پرسيدند عقل چيست؟ فرمود: العقل ما عبد به الرّحمن و اکتسب به الجنان. آنها پرسيدند پس آنچه که در معاويه است چيست؟ حضرت فرمودند: ذلک النّکراء تلک الشّيطنة و هي شبيهة بالعقل و ليست بالعقل(کافي، ج1، ص11). آن هواي نفس است، شيطنت است، شبيه عقل است امّا عقل نيست.

آنچه که در معاويه بود، چه بود؟ مگر معاويه عقل- منظورمان عقل ابزاري است – نداشت؟ چرا، خيلي هم آدم باهوشي بود. اما اين عقل ابزاري را در خدمت هواي نفس درآورده بود، نه در خدمت عقل عملي. نور عقل و عقل عملي مي‌گفت تسليم اميرالمؤمنين عليه السّلام باش! هواي نفس مي‌گفت با او بجنگ! معاويه عقل ابزاري اش را در خدمت هواي نفسش قرار داده بود. امام مي فرمايد اين اصلا عقل نيست. اين شبيه عقل است. طبق احاديث ما، عقل ابزاري عقلي است که در خدمت عقل عملي و نظري باشد. يعني عقل نظري، خدا، پيامبر و دين را اثبات مي کند. عقل عملي هم ارزش ها را اثبات مي کند. عقل ابزاري مي رود راه رسيدن به آنچه را که عقل عملي و نظري گفته‌اند پيدا مي‌کند. راه حاکميت دين بر جامعه را پيدا مي کند. راه حاکميت ارزش ها بر جامعه و بر خودش را پيدا مي کند. اگر هم به دنبال كسب مال مي‌رود، به صورتي مي‌رود که دين گفته است و راهش را هم پيدا مي‌کند. لذا اگر عقل ابزاري، به تعبير فلسفي در طول آن دو عقل – البته با تعريف ديني - قرار بگيرد، عقل است، امّا اگر در مقابل آنها قرار بگيرد، شيطنت، نکري و شبيه عقل است. ظاهر قضيّه يکي است. در جنگ صفّين، هم اميرالمؤمنين عليه السّلام براي جنگ برنامه ريزي مي کرد و هم معاويه. اما يکي عقل بود و ديگري شيطنت. چون يکي در راستا و در طول عقل نظري و عملي و دين بود – که نتيجه ي عقل عملي و نظري است - و يکي مقابل آن.

نتيجه اين که ما عقل ابزاري را قبول داريم، اما نه به آن اصطلاحي که امروزه در دنيا رايج شده است. ما يک معناي خاصّي از عقل ابزاري را قبول داريم که در ظاهر، با همان عقل ابزاري غرب يکي است، اما در باطن با آن متفاوت است.

 اشاره اي گذرا به بحث تعارض عقل و وحي

ما اعتقاد داريم که عقل و وحي، هيچ گاه در مقابل هم قرار نمي گيرند. اما اگر به فرض، عقل در مقابل وحي قرار گرفت، بايد دانست که يک جاي کار اشکال دارد. يعني در واقع، آن عقل نيست. بلکه شبيه عقل است. وقتي ما از نور عقل استفاده کرديم امّا به جايي رسيديم که بر خلاف نصوص، بر خلاف کتاب و سنّت است، مطمئن باشيد که عقل با هواي نفس، با ميل آميخته شده است! چون انسان موجود پيچيده‌اي است. انسان که فقط عقل ندارد. اين هواي نفس و اين اميال، بر فکر کردن ما تأثير مي‌گذارند. استدلال مي‌کنيم، اما دلمان مي خواهد که حق با فلان شخص باشد. پس به گونه اي استدلال مي کنيم که آخرش به آنجا برسد. بحث عقل ابزاري هم نيست. بحث استدلال است. اما هواي نفس نمي گذارد که کارمان را درست انجام دهيم. عقل بما هو عقل هيچ گاه به خطا نمي رود. آن جايي که عقل ما با مطالب ديگر مي‌آميزد، اشتباه رخ مي دهد. لذا اگر ديديم نتيجه ي استدلال ما بر خلاف نصوص شده است، بايد برگرديم و ببينيم کجاي کار اشتباه کرده ايم.

ديگر فرصت ما به پايان رسيده است و بحث را خاتمه ميدهيم.

والسّلام عليكم و رحمة الله وبركاته

 پرسش و پاسخ

 پرسش 1- با توجه به نگاه تفکر پوزيتيويستي نسبت به عقل ابزاري - که ناشي از شبهات فراوان در مباحث هستي شناسي و معرفت شناسي است - کدام يک از دو مکتب ( مکاتب فلسفي و مکتب تفکيک) با توجّه به مباني صحيح، قابليّت پاسخ گويي و رفع شبهات را دارد؟

پاسخ : ما به مکاتب کاري نداريم. ما به عقل کار داريم. عقل مي تواند از دين دفاع کند. عرض کرديم که يکي از نقش هاي عقل در کلام اماميّه، نقش مدافعه گري است. ما هم کاملا به اين مطلب ملتزم هستيم. اين تلقّي درست نيست که اين جا دو مکتب هست که يکي مي گويد در دفاع از دين از عقل استفاده نکنيم و ديگري بگويد استفاده بکنيم. ظاهرا بعضي چنين تلقّي و تصوري دارند. اين درست نيست. هر دو مکتب از عقل استفاده مي کنند. هر دو هم معتقدند که در دفاع از دين، بايد از عقل استفاده کرد. منتهي هر يک از اين ها، به يک مباني و مبادي رسيده اند که با مباني و مبادي ديگري متفاوت است. اصلا مکتب يعني عقل. اصلا اگر کسي عقل نداشته باشد، نمي تواند مکتب ارائه دهد. نظام سازي و مکتب دادن کار عقل است، و الاّ مي شود مثل مالک بن انس يا احمد بن حنبل. از آنها پرسيدند: الرحمن علي العرش استوي يعني چه؟ گفت که: الاستواء معلوم، و الايمان به واجب و السّؤال عنه بدعة! مي‌گويد: مقصود از استواء كه معلوم است و در قرآن آمده. ايمان هم بايد به آن بياوريم، سؤال هم بکني کافر شده‌اي!! حق نداري سؤال بکني. بدعت است. اين تفكّر که نمي‌تواند مکتب ارائه بدهد. اين انديشه که اصلا دفاع نمي‌کند. مي‌گويد ساکت. همه ساکت باشند. اين نوع نگاه که ميزگرد نمي‌گذارد، سخنراني نمي‌گذارد، پرسش و پاسخ نمي گذارد. مي گويد سؤال نکنيد. والسؤال عنه بدعة! اينها يک گروهي بودند که از بين رفتند. حتي ادامه‌ي آنان هم که اشاعره بود، اين را قبول نداشتند. البته آنها مي‌گفتند که عقل، حقايق را نمي‌فهمد. حسن و قبح را قبول نداشتند. مسأله ي اصلي اشاعره اين بود که مي گفتند ما حسن و قبح را قبول نداريم. به اصطلاح: الحسن ما حسّنه الشّارع و القبيح ما قبّحه الشّارع. در مباحث نظري هم مي‌گفتند بايد ببينيم وحي چه مي گويد. اما استدلال و دفاع را قبول داشتند. کتاب مي‌نوشتند. متکلم بودند. عرض کردم يک عده اي در اوايل بودند. اصلا کسي نمي‌تواند استفاده از عقل را انكار كند. به خصوص يک شيعه اصلا نمي تواند بگويد من از عقل استفاده نمي کنم، استدلال نمي کنم. من اخيرا مقاله‌اي در مورد شيخ صدوق(ره) نوشته ام که ان شاءالله به زودي چاپ خواهد شد. در آن جا آورده‌ام که شيخ صدوق يک عقل گراي بزرگ است. چرا؟ چون همين شيخ صدوق که معروف است كه نص‌گراست، استدلال‌هاي ائمه عليهم‌السلام را بيان مي‌كند. چگونه يک شيعه‌اي که استدلال‌‌‌هاي ائمه عليهم‌السلام را نقل مي کند، مي‌تواند بگويد من استدلال را قبول ندارم؟ اين امر در بين محدثين اهل سنت ممکن است. چون آنان روايات عقل را کنار گذاشته اند. کتاب هايي هم نوشته اند مبني بر اين که سند همين چند روايتي هم که دارند – چون اصلا اين روايات ما را ندارند - درست نيست و يک توجيهاتي مي کنند. ولي ما که اين قدر روايات در مورد عقل داريم. اين همه استدلال ها در بحث حدوث عالم. شما کتاب توحيد شيخ صدوق را نگاه کنيد. صد صفحه استدلال. صد صفحه بحث عقلي. بنابراين، اين حرف ها که عده اي عقل را قبول دارند و عده اي ندارند، درست نيست. همه استدلال را قبول دارند. همه عقل را قبول دارند. اين مکتب بايد بگويد شما مي گوييد حرف‌هايتان عقلي است، من هم مي گويم حرف هاي شما عقلي نيست، حال، استدلالتان را بياوريد. قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقين. آن مکتب بايد بگويد مگر شما نمي گوييد ما عقل را قبول داريم، قرآن هم مي‌گويد افلا تعقلون. شما استدلالتان را بياوريد، ببينيم حرف چه کسي عاقلانه‌تر است. ببينيم حرف چه کسي با عقل و وحي - که هر دو قبول داريم - سازگارتر است. اين درست است. نه اين که يکي بگويد شما وحي را قبول نداريد. ديگري بگويد شما عقل را قبول نداريد. نه، حرف هايتان را بياوريد تا ببينيم چه مي گوييد. اين منطق، منطق درستي است و هر دو هم جواب مي‌دهند. اما اگر مي خواهيم ببينيم که کدام مکتب موفق‌تر است، بايد مباني دو طرف را ببينيم. يک طرف مثلا بر اساس قدم عالم، وحدت وجود يا ضرورت عليت از دين دفاع مي کند. بايد ببينيم اين مي تواند بهتر دفاع کند، يا آن که بر اساس اختيار، توحيد و حدوث عالم از دين دفاع مي کند. هر دو دفاع عقلاني مي کنند. هر دو در مقابل يک مارکسيست استدلال مي کنند. اما يکي در استدلالاتش از آن مباني استفاده مي کند. يکي از اين مباني. بايد ببينيم استدلال کداميك قوي تر است.

 پرسش 2- اگر عقل صرف انکشاف نبوده و به تعبير شما همراه با فشار روحي است، پس عقل، خود مي تواند جاعل حکم شرع باشد. زيرا مخالفت کردن با چنين عقلي، موجب عقاب، و متابعت کردن از آن، مستوجب ثواب خواهد بود.

پاسخ : بله، اين يک بحثي است که استدلال مي شود به آيه ي : و ما کنا معذّبين حتّي نبعث رسولاً (إسراء/ 15). بنابراين آنچه را که عقل مي گويد، ارشادي است و تا دين نيايد، عقابي نخواهد بود. ببينيد دو تا بحث است. يک بحث عقلي داريم و يک بحث نقلي. در بحث عقلي، عقل مي فهمد که اين خوب است و آن بد است. عقل مي فهمد که اگر مخالفت کند، کار بدي کرده است. عقل مي فهمد که عقلاً مستحقّ مجازات است. اما اين که شرع بگويد تا من پيامبر نفرستم، مجازات نمي کنم، بحث ديگري است. يکي از اساتيد من مي فرمود: ممكن است بچه‌اي در پنج سالگي خوب و بد را بفهمد، يا مثلا يک پسر مميّز در سن 12 سالگي، عقلاً تمام واجبات بر او واجب و تمام محرمات بر او حرام باشد، اما شرع به خاطر يک سري مصالح، استاندارد سازي کرده است. مثلا فرموده 15 سالگي. از اين روي، اگر کسي تا اين سن واجبات را انجام ندهد، عقاب نخواهد ديد. نه اين که مستحق عقاب نيست. مثل بحث تجرّي. من الآن در قلبم مي گذرد که فلان گناه را انجام دهم. حتي ممکن است چند قدم هم بردارم، ولي بعد نظرم عوض شود. اين کار من، عقلاً و طبق مبناي شيخ انصاري - که تجّري را قبيح مي داند - گناه است، و گناه مستحقّ عقاب است. اما روايات فرموده اند تا عمل را انجام نداده باشد، عقابي در کار نيست. اين اراده ي گناه و چند قدم رفتن در اين راه را شرع بخشيده است. اين بخشش دليل بر اين نيست که عقاب ندارد. چون ممکن است يک عملي عقلاً عقاب داشته باشد، اما نقل ببخشد و قانون کلي هم بگذارد. اين غير از آن بخشيدن هايي است که خداي متعال در روز قيامت مي‌بخشد. ان شاءالله که همه ي ما را خواهد بخشيد. غير از آن موارد خاص، به طور عام نيز يک قواعدي را گذاشته است. فرموده است اگر گناه کسي تا اين مرتبه باشد، مي بخشم، وگرنه در همان مثال بالا من گناه کرده ام. همين که اراده کرده ام، گناه است. اراده ي گناه، گناه است. عقلاً گناه است. لذا آن بحث ديگري است. نقلي است. بايد آيات و روايات را بررسي کنيم. ببينيم عقاب تا چه حد برداشته شده است. چون متفاوت است. بعضي موارد تا عمل انجام نشود، عقاب برداشته شده. بعضي موارد تا يک مقدماتي را انجام نداده است، بخشيده شده و بعضي مقدّمات بخشيده نشده است. اين يک بحث نقلي است، اما عقلاً استحقاق هست.

 پرسش 3- چرا مرحوم ميرزا مهدي اصفهاني(ره) برهان را رد مي کنند؟ مرادشان از برهان چيست؟

پاسخ : البتّه بايد کساني که به مباني مرحوم ميرزا مهدي اصفهاني مسلط هستند در اين مورد بحث کنند. من الآن متکفل بحث از آيات و روايات هستم در بحث کارکردهاي ديني. اما با توجه به اطلاعات ناقص و اندكي که در اين زمينه دارم، ايشان برهان را رد نمي کنند. ايشان قياس فقهي را رد مي کنند، يعني همان مطلبي را که قرآن هم رد کرده است. در روايات هم هست. ايشان استدلالات تمثيلي و استدلالات مقايسه اي را رد مي کنند. اتفاقا به شيخ صدوق هم اين اشکال را وارد کرده اند. يکي از دلايلي که مي‌گويند شيخ صدوق، عقل را رد کرده است؛ همين روايات و تعليقه هايي است که ايشان به روايات زده است. انسان وقتي دقّت مي کند، مي بيند شيخ صدوق گفته است قياس، گفته است استدلال، امّا منظورش قياس‌هاي به تعبير فلسفي غير برهاني است. قياس هاي نادرست. قياس هاي مبتني بر يک نوع مقايسه و تشبيه و تمثيل. اين ها را رد مي کند، نه منطق و برهان را. قرآن مي فرمايد: قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقين. چه کسي مي تواند برهان را به معناي عام کلمه رد کند؟ مرحوم ميرزاي مهدي اصفهاني(ره) در کتاب ابواب الهدي مي فرمايند که حجت اصلي، خداوند است و عقل. حتي وحي را هم به عقل باز مي‌گرداند. مي‌گويد وحي را هم عقل اثبات مي کند. دو حجت بالذّات داريم. يکي عقل است و ديگري خود خدا. چون خود خدا مي تواند مستقيماً حجت را تمام کند. کسي که اين گونه حرف مي‌زند، کسي که از عقل با اين عظمت ياد مي کند و مي‌گويد عقل، اساس دين و مقدم بر وحي است و وحي را خود عقل اثبات مي کند، نمي تواند بگويد من استدلال عقلي را قبول ندارم. بايد همه ي جملات را با هم و در کنار هم ببينيم. ان شاءالله کساني که به عبارات ايشان مسلطند، در يک جلسه ي مستقلي، اين عبارات را بياورند و يک بحث استنادي مطرح شود.

 پرسش 4- با توجه به قسم چهارم عقل در روايات که تعقل را عمل خوب مي‌داند، آيا نمي‌توان نتيجه گرفت که تعقل صرف در حقايق عالم، حتي اگر نتيجه ي مستقيم عملي هم نداشته باشد، مقبول است؟

پاسخ : البته اين نتيجه با آن مقدمه خيلي ارتباط ندارد، ولي اين نتيجه درست است. يعني مطابق روايات اگر کسي اجتهاد بکند و به حق برسد، دو ثواب خواهد داشت، و اگر به حق نرسد، يک ثواب. نتيجه درست است. البتّه خود عقل در بسياري از موارد مي‌فهمد که نمي‌رسد، و بي جهت تلاش مي کند. حالا اين که نمي تواند بفهمد، گاهي کلاً نمي تواند، چنان که ذات خدا را نمي توان آناليز کرد. واقعا نمي‌توان ذات خداوند را فهميد. يا اين که نه، فهميدني هست اما من نمي فهمم. مثل همان مثال رياضيات که قبلا عرض کردم. اگر الان به من بگويند اين انتگرال را حل کن، نمي‌توانم. البته مي توانم بروم تلاش کنم و ياد بگيرم. بعضي وقت ها بايد از وحي کمک بگيريم. وحي کمک مي کند، اثاره مي کند. ممکن هم هست وحي مطلبي را بگويد، اما نفهميم، چون فهميدني نيست. ذات خداوند اصلا فهميدني نيست.

 پرسش 5- چه ارتباطي بين عقل و روح(نفخت فيه من روحي) وجود دارد؟

پاسخ : در روايات آمده است: انّ ضوء الرّوح العقل(بحارالانوار، ج1، ص153).

يا: مثل العقل في القلب کمثل السّراج في وسط البيت(ميزان الحکمة، ج3، ص2034). در اين جا قلب به معناي روح است. يعني نورانيت روح به عقل است، به افراد مجنون بنگريد. آنان حسن و قبح ها را نمي‌فهمند يا کم مي فهمند. اين‌ها روح دارند، اما خيلي از حقايق را نمي فهمند. نور عقل نيست يا خيلي ضعيف است. فقط امور خيلي پيش پا افتاده را مي فهمند. مثل يک انسان در يک اتاق تاريک. حقايق هستند، امّا به علت تاريکي، نمي‌تواند ببيند.

 پرسش 6- فرموديد عقل بما هو عقل خطا ندارد. آن جا خطا دارد که با هواي نفس مخلوط شود. آيا انسان بدون اين اميال مي تواند فعاليت داشته باشد که جداي از اين اميال، کارکردي براي عقل در نظر بگيريم و آن فعاليت را درست بدانيم؟

پاسخ : بله، عرض کرديم که ميل را در انسان قرار داده اند و انسان بدون ميل، اصلا وجود ندارد. منتهي ما بايد کاري بکنيم که غلب عقله شهوته بشود. ميل به غذا را که نمي توانيم از بين ببريم. بايد غذا بخوريم. اما بايد اين ميل به غذا را، در راستاي عقل انجام دهيم نه در مقابل آن. عقل مي گويد اين اندازه بس است. شهوت و ميل مي گويد چون خوشمزه است بيشتر بخور. اين مي شود غلب شهوته عقله!

 پرسش 7- نظر حضرت عالي در مورد نظريّه تقسيم عقل به بيّن و غير بيّن چيست؟

پاسخ : عقل، همان بيّن است. در واقع عقل غير بيّن همان عقلي است که مي فهمد که نمي فهمد، پس حدس مي‌زند. اين حدس، حجّت نيست. ممکن است در امور عادي حجّت باشد، اما در امور ديني حجّت نيست. گاهي در امور عادي چاره اي نداريم. چون داريم با همين عقل ابزاري برنامه ريزي مي کنيم. در قبول يک نظريه علمي اوائل مي گفتند آن که تأييد بيشتري دارد. بعد گفتند آن که ابطال نشده باشد. حالا مي‌گويند آن که احتمالا درست تر است و جامعه علمي بيشتر مي پسندد. گرچه مي دانيم آن هم اشکال دارد ولي بهتر از بقيه نظرات است.

  • کلمات کلیدی
  • عقل

مطالب مرتبط