تعامل عقل و وحی
مدت زمان: 1:33:00 برگزارشده در مدرسهی تابستانی کلام امامیه | مشهد...
پنجشنبه ۰۱ آذر ۱۴۰۳
أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين سيما بقيه الله في الأرضين المهدي الموعود عجّل الله تعالي فرجه الشريف.
خيلي خوشحالم که بار ديگر اين توفيق حاصل شد تا در خدمت اساتيد و سروران باشم. البته در اين جلسه بيشتر از جناب استاد سبحاني استفاده خواهيم کرد. بنده در ابتدا به جمع بندي مباحث قبل مي پردازم و بعد از آن به بحث امروزمان اشاره اي خواهم داشت.
در جلسه ي اول، درباره ي اهميت عقل بحث شد. همچنين ديدگاه هاي مهمي که راجع به تعريف عقل مطرح بود، ارائه گرديد. نيز فهرستي از مهم ترين مباحث مربوط به عقل، در دو حوزه ي وجود شناسي و معرفت شناسي مطرح گرديد، و گفته شد که بحث ما در جلسه ي اول - که کارکردهاي عقل بود – يکي از مباحث معرفت شناسي عقل است. در نهايت به کارکردهاي عقل پرداخته شد و سه کارکرد نظري، عملي و ابزاري مورد بحث قرار گرفت. البته بيشتر راجع به عقل ابزاري بحث کرديم و به تفاوت ديدگاه رايج و شايع در فرهنگ و تمدن غرب در مورد عقل ابزاري، و ديدگاه اسلام در اين باره اشاراتي شد. گفته شد که عقل ابزاري مطرح در غرب، وسيله و ابزاري براي رسيدن به هواهاي نفساني و آن مطلوبي است که دل انسان مي خواهد. عقل، وسيله و ابزاري است براي رسيدن به خواسته ها و هواهاي نفساني يا به تعبير هيوم، انفعالات و عواطف. اما از ديدگاه دين و بر اساس آيات و روايات، عقل ابزاري وقتي عقل و مقدس است که در راستاي عقل عملي و نظري قرار بگيرد. از آن جا که لازمه ي عقل نظري و عملي، دين است، پس طبيعتا عقل ابزاري در راستاي دين قرار خواهد گرفت. لذا العقل ما عبد به الرحمن، و لذا ابزاري است براي تحقق آن چه عقل نظري و عملي، و در نتيجه دين مطرح ميکند.
موضوع بحث جلسه ي دوم، رابطه ي عقل و وحي بود. اجمالا گفته شد که در ديدگاه فلسفي، عقل همه کاره است؛ به اين معنا که ما منحصراً از عقل استفاده مي کنيم. يعني اگر چه همين عقل، وحي را هم اثبات کرده باشد، ولي ما اجازه نداريم از وحي استفاده بکنيم و بگوييم: چون اين آيه ي قرآن چنين مطلبي را مي گويد، پس اين مطلب درست است. در ديدگاه فلسفي، ما اجازه نداريم در مقام علم - که همان مقام داوري يا اثبات باشد - از وحي استفاده کنيم. تنها آن مطلبي را مي توانيم وارد فلسفه بکنيم که عقل، براي آن برهان پيدا بکند. بنابراين مثلا اگر نتوانيم براي معاد جسماني برهاني پيدا بکنيم، حقّ قبول و وارد کردن اين مطلب را در فلسفه نداريم. سخن ابن سينا هم که گفته است: من معاد جسماني را، به علت آن که پيامبر فرموده است، قبول دارم، از باب مسلمان بودن اوست و نه از باب فيلسوف بودنش. در مقابل ديدگاه فلسفي، ديدگاه اهل الحديث را مطرح کرديم که ديدگاه افراطي در وحي و به رسميت نشناختن عقل از جميع جهات است؛ هم از جهت منبع بودن و هم از جهت مدافعه گري عقلاني. لذا اهل الحديث، نه تنها عقل را به عنوان منبع استفاده نمي کردند، بلکه علم کلام را هم قبول نداشتند. يعني براي عقل، شأن تبيين وحي، استدلال و دفاع از مباحث وحياني و رفع شبهات را قائل نبودند. در جلسه ي پيش، اين موارد را بحث کرديم و عباراتي را هم از بزرگان قوم آورديم. سپس ديدگاههاي ديگر را مطرح کرديم: ديدگاه اشاعره، معتزله و اماميه. عرض شد که ديدگاههاي رايجي که نوعاً وجود دارد، ديدگاه مرزبندي است. يعني عقل تا جايي مي آيد و بعد از آن تعطيل مي شود، و مطلب را وحي ادامه مي دهد. عرض کردم که اين ديدگاه، دقيق نبوده و نياز به توضيح دارد. به نظر مي رسد که ديدگاه تعامل، به جاي ديدگاه مرزبندي، درست تر باشد. در ديدگاه تعامل، ما جايي را که عقل يا وحي، نقش نداشته باشد، سراغ نداريم. يعني نمي توانيم جايي را مشخص کنيم و بگوييم كه عقل در اين جا هيچ نقشي ندارد، يا بگوييم وحي در اين حوزه، هيچ نقشي ندارد. در همه ي حوزه ها -که در ادامه آن حوزه ها را توضيح خواهيم داد - هم عقل و هم وحي نقش دارند. امّا نقش اين دو، در هر حوزه اي متفاوت است؛ يعني مثلاً نقش وحي در حوزهي يک، با نقش وحي در حوزه ي دو، متفاوت است، و همين طور در حوزههاي ديگر. وحي در حوزه هاي مختلف، نقش هاي مختلفي دارد، و عقل نيز به همين صورت. اسم اين ديدگاه را تعامل گذاشتيم. البته ما مي توانيم نشان بدهيم که بسياري از بزرگان، بر اساس همين ديدگاه، مشي کرده اند. من واژه تعامل را به کار برده ام، وگرنه سنت و سيره ي بسياري از متکلمان، بزرگان و فقها همين است.
در کتاب حکمت و انديشه ديني، در مقاله ي روش شناسي علم کلام، طبقه بندي متون مقدس را مطرح کرديم، و چهار طبقه را براي متون وحياني در اديان مختلف ارائه نموديم. اگرچه بحث ما در آن مقاله، راجع به وحي بود، اما بر اساس همان طبقه بندي، مي توان راجع به عقل نيز بحث نمود و اين تعامل را نشان داد.
حوزه ي اول را ارشاد نامگذاري کرديم. از آن جا که بحث در مورد وحي بود، در بخش اول گفتيم که وحي، ارشاد مي کند. در واقع اين قسمت، حوزه اي است که اثبات دين، متوقف بر مباحث آن است. مثل اثبات وجود خدا يا برخي از صفات خدا يا اثبات نبوت عامه و خاصه. اين ها مباحثي است که بايد الزاما و ضرورتا، از عقل به عنوان منبع استفاده کنيم. يعني اين جا عقل بايد حکم کند. عقل بايد وجود خدا را اثبات کند. نمي توانيم در اين حوزه، از وحي به عنوان منبع استفاده کنيم. يعني بگوييم که چون خداوند، در اين آيه ي شريفه فرموده که من هستم، پس خداوند وجود دارد! نمي توانيم به اين شکل از وحي استفاده بکنيم. اين جا عقل منبع بوده و وسيله ي اثبات و اقامهي برهان بر وجود خداست. اما در همين جا هم وحي نقش دارد، زيرا تفاوت بين کساني را که در اين حوزه به وحي مراجعه کردهاند با کساني که به وحي مراجعه نکردهاند مشخصا در اثبات وجود خدا و خداشناسي مي بينيم. مثلا مي بينيم که خداشناسي ارسطو، با خداشناسي متکلمان مسلمان کاملا متفاوت است. ارسطو تعداد خدايان را 54 يا 49 معبود ميداند! خدايي که علم به جزئيات ندارد. خدايي که فقط به خودش علم دارد. خدايي که عبادت براي او معنا ندارد. خدايي که تنها کارش، علم به خودش است و هيچ فعلي ندارد. بحث خلقت و صدور که هيچ! هيچ نوع فعلي ندارد. فقط عالَم عاشق اوست، و به همين خاطر نظم پيدا مي کند. اين خداي ارسطو است. خداي کسي که به تعبير ابن رشد، بزرگترين فيلسوف يا کامل ترين عقلي است که به دنيا آمده و تا ابد هم بالاتر از او نخواهد آمد!
از طرف ديگر، خداشناسي متکلمان اسلامي را مي بينيم. خداي واحد يگانه، خدايي که عالم را خلق مي کند، خدايي که به بندگانش علم دارد، خدايي که مي توان او را عبادت کرد. ملاحظه كنيد كه اين نوع خداشناسي، هم عقلي است و هم استدلالي. پس چرا اين گونه شد؟ براي اين که گروه دوم، از وحي استفاده کردند. اما استفاده ي آنان، نه به عنوان تعبد بلکه به عنوان ارشاد بود. همان طور که ما به حرف ارسطو مراجعه مي کنيم، تا اگر استدلال درستي داشته باشد، قبول نماييم، به حرف امام صادق هم مراجعه مي کنيم، تا اگر استدلالي در اثبات وجود خدا يا صفات خدا بيان شده باشد از آن استفاده کنيم. اين حوزه اول است که عقل، منبع است، اما وحي هم نقش ارشادي دارد.
حوزهي دوم، حوزه ي تعليم وجداني است. بسياري از امور، وجداني ماست. يعني ما مي توانيم آنها را به علم حضوري بيابيم. عقل نيز پس از يافتن، به صحت مطلب حکم مي کند. اما ممکن است که ما هيچ گاه متذکر و متوجه اين اموري وجداني نشويم. مثل بحث جبر و اختيار. اصل مسأله ي اختيار، يک امر وجداني است. اما با نگاهي به تاريخ، مي بينيم که متفکران بسيار کمي پيدا شدهاند که بتوانند اختيار را اثبات کنند! متقابلاً کساني که به وحي مراجعه مي کنند، وحي وجدان آنها را بيدار مي کند و انسان را مي رساند به آن مطلبي که وجدانا مي يابد. يعني به علم حضوري مي يابد، امّا با تعليم وحي؛ و بعد خود وحي کمک مي کند تا آن شبهات را پاسخ بدهد.
حوزه ي سوم، حوزه ي تذکر است. البته اين اصطلاحات مهم نيست و مي توان هر تعبير ديگري را به کار برد. ما معرفت هايي داريم که مهم ترين آن خداشناسي است. معرفت قلبي خدا. همهي انسان ها از خداوند، شناخت قلبي دارند. اين شناخت فطري، پايه ي خداشناسي و پايه ي دين است. انبياء در اين جا تذکر مي دهند:
فذکّر إنما أنت مذکّر(غاشية،21).
انبياء به آن معرفت هايي که ما داريم - و ممکن است هيچ وقت هم به ياد نياوريم - تذکر ميدهند. مثل بسياري از مسائلي که فراموش کرده ايم و تا آخر عمر هم به ياد نخواهيم آورد. در حوزه هاي دوم و سوم نيز، هم عقل نقش دارد و هم وحي. چون اگر وحي تعليم و تذکر نميداد، ما نمي رسيديم. اما بعد از تعليم و تذکر، ما خودمان رسيديم. حالا يا اختيار را يافتيم، يا معرفتي را به ياد آورديم.
حوزه ي آخر، حوزه ي تعبد است. در بخش تعبد، برعکس حوزه ي اول، وحي منبع است. در قسمت اول، عقل منبع بود، اما اين جا، وحي منبع است، ولي عقل نيز نقش دارد و نقشهاي آن متعدد است. اولا: استنباط مطالب مربوطه از متون، کاري عقلاني است. اجتهاد يک حركت عقلاني است. مقدمات اجتهاد هم که مثلا علم اصول باشد، يک امر عقلاني است. ثانيا: پس از اين که اجتهاد کرديم و رسيديم به مطلبي که وحي مي گويد، عقل مي فهمد که اين مطلب، مطلب درستي است. در اين حوزه، عقل بر خلاف سه حوزهي قبل، حاقِّ واقع را مي يابد، اما مي بيند که اين مطلب، خلاف عقل نبوده و قابل دفاع است. لذا اگر کسي شبههاي وارد کند، عقل ميتواند دفاع نمايد. يعني مي تواند نشان بدهد که اين مطلب، ضد عقل نيست، گرچه نمي تواند براي آن برهان عقلي اقامه کند. مثلا نمي تواند براي يك مسألهي مشخص که در بهشت اتفاق خواهد افتاد، برهان عقلي اقامه کند. نمي تواند با عقل، حس و قلبش، واقع را ببيند و آن را اثبات کند، اما مي تواند از آن دفاع عقلاني کند، و نشان دهد که اين مطلب، خلاف عقل نيست. بنابراين مي بينيم که در حوزه ي چهارم نيز، هم عقل و هم وحي نقش دارند.
حاصل سخن اين كه در قسمت اول، عقل مي فهمد و مي تواند اثبات کند، و با مراجعه به وحي، استدلال درستي را ميبيند و استفاده ميکند. در قسمت دوم، وحي تعليم مي دهد و عقل مي يابد. آن گاه كه يافت، علم حضوري را تصديق مي کند و مي گويد بپذير! در قسمت سوم، وحي تذکر مي دهد و عقل به ياد مي آورد. سپس عقل تأييد مي کند و مي گويد بپذير! در قسمت چهارم، عقل مييابد که نميفهمد، و مييابد که - به عنوان منبع شناخت- اين مطلب را درك نميكند. مثلا اين واقعيت را که در بهشت، نهري از عسل جاري است، عقل نميتواند با قواي خود ببينيد و بفهمد. پس، از وحي استفاده ميکند، اما ميبيند که ميتواند از آن دفاع کند.
اگر به قرآن و روايات نيز مراجعه کنيم، مي بينيم که پيامبران الهي، خود را به يک بخش خاص منحصر نکردهاند. يعني نيامده اند فقط در فقه حرف بزنند. در اعتقادات هم حرف زدهاند. پيامبر اولين شعاري که فرمود اين بود: قولوا لا إله إلا الله تفلحوا. از توحيد شروع کرد. نفرمود که اين مطلب عقلي است؛ برويد يک آکادمي درست بکنيد و هر وقت خدا را اثبات کرديد، به من مراجعه کنيد. خير، پيامبر در اولين قدم، خدا را اثبات کرد، و به معرفت قلبي و امور وجداني تذکر داد. به روشني مي بينيم که پيامبر و اهل بيت در همهي حوزهها وارد شدهاند. جلسهي پيش آيهاي را تلاوت کردم:
يؤتي الحکمة من يشاء و من يؤت الحکمة فقد أوتي خيرا کثيرا و ما يذّکر إلا أولوا الألباب (بقره، 269).
خدا حکمت را مي دهد، اما "و ما يذکر ألا أولوا الألباب". فقراتي در زيارت جامعهي کبيره است که به روشني همين مسأله را نشان مي دهد: السلام علي أئمة الهدي و مصابيح الدجي.
شما پيشوايان هدايت هستيد. نفرموده فقط در اعمال، بلكه هدايت بالأولية و الأولوية كه اول اعتقادات را در بر ميگيرد و سپس همهي بخشها را.
يا فرموده است: «وخزنة لعلمه و مستودعا لحکمته».
حکمت نزد شما خاندان رسالت است. بايد از شما فرا بگيريم.
و تراجمة لوحيه و أرکانا لتوحيده.
اين گونه نيست که چون توحيد، عقلي است، پس کاري با ائمه نداريم، و فقط در تفسير آيات معاد بايد به ايشان مراجعه کنيم! مي فرمايد:
و أرکانا لتوحيده ... آيات الله لديکم و عزائمه فيکم و نوره و برهانه عندکم.
برهان نزد شماست. نزد خاندان عصمت است. اين دعاها و زيارتها را که نبايد فقط براي ثواب بخوانيم. بايد استفاده معرفتي بکنيم. يا آيات و روايات ديگري که هدايت را در خدا منحصر مي کند، يا حديث ثقلين که هدايت و راهنمايي را به کتاب و عترت منحصر کرده است. بنابراين از نظر عقلي هم مي بينيم که دين در تمام عرصه ها دخالت کرده و اين دخالت، تأثيرگذار بوده است.
: جناب دکتر برنجکار! آن تفاوت ظريفي که بين ديدگاه مختار جناب عالي و ديدگاه متکلمين است، در جلسه ي گذشته تبيين نشد. من عبارت شما را مي خوانم و تقاضا ميکنم که اين مطلب را توضيح بفرماييد. حضرت عالي در جلسه ي قبل فرموده ايد:
«اماميه معتقدند که عقل و وحي، هر دو حجتند. هم عقل منبع است و هم وحي. اما به نوعي مرزبندي در اين بين اعتقاد دارند. يعني در يک سلسله از مسائل، عقل ميدان دار است، مثل اثبات خدا، اثبات نبوت و صفات خداوند، و بعد از آن وحي ميدان دار است. البته نه آن طور که عقل تعطيل بشود ...»
در بيان ديدگاه مختار خويش نيز فرموده ايد:
از نظر ما، در جريان درک و فهم حقايق، هر دو منبع اند. عقل غير از منبع بودن، هم دفاع ميکند و هم تبيين و تنظيم. يعني از اولين قدم تا آخرين قدم، هم وحي ايفاي نقش ميكند و هم عقل، و اين دو با هم تعامل دارند.
تفاوت نگاه متکلمين با ديدگاه مختار جنابعالي در چيست که ديدگاه مختار را از آن ديدگاه سوم، و از جمله ديدگاه متکلمين، جدا کرديد؟
البته من چون حدث مي زدم که کسي اين اشکال را بکند، در مقدمه يک اشاره اي کردم. عمل متکلمين هم - گرچه نگفته اند – تا اندازه اي با اين سخن منطبق است. يعني مي بينيم بحث به اين صورت مطرح مي شود که ما بايد با عقل، دين را اثبات کنيم، و سپس از وحي استفاده نماييم. ما به طور کلي ديدگاه متکلمان را قبول داريم. يعني در مقايسه بين ديدگاه هاي فلسفي، عرفاني و کلامي، ديدگاه متکلمان را که اجمالا مبتني بر استفاده از عقل و وحي است، قبول داريم. اما صحبت اين است که اين مرزبندي، درست نيست. اشکال کار متکلمين اين است که چون با مخالفين مواجه بودند، عمدتا همتشان را بردهاند در مباحث کلام به معناي اوليه. يعني مباحث جدلي و بحثي. جدل نه به معناي فلسفي. مثلا در بحث امامت چون با اهل سنت درگير بوده اند، مفصل بحث کردهاند. شما همين شرح تجريد را نگاه کنيد. يا نهج الحق علامه حلي را. مي بينيد که بحث امامت، چندين برابر توحيد و بحث هاي ديگر است. چون با اهل سنت مواجه بودند؛ آيات اثبات ولايت به تفصيل بحث شده است. در توحيد هم بحث هاي اثبات وجود خدا و مثلا شرور بحث شده است. اما به آن معارف تفصيلي در حوزههاي مختلف که خيلي مورد بحث با گروه هاي ديگر نبوده، توجه زيادي نشده است. خيلي مورد استنباط و تحليل عقلاني قرار نگرفته است. اين يکي از اشکالات کار متکلمين است. اصل کارشان درست است که از عقل و وحي استفاده مي کردند؛ اما در کليات ماندهاند، و خيلي وارد معارف تفصيلي و جزئي نشده اند. اين مرزبندي را هم اجمالا گفته اند، ولي در عمل، ما مي توانيم نشان دهيم که آنها، در همان قسمت هايي که از وحي هم استفاده کردهاند، دفاع عقلاني کردهاند. استنباط کرده اند. مثل اهل الحديث نبوده اند که بگويند اين را وحي ميگويد و تمام! آمدهاند بحث کرده اند، استنباط کرده اند، عام و خاص کرده اند، رواياتي را رد کردهاند. شما نگاه کنيد به بحث شيخ مفيد و شيخ صدوق. شيخ مفيد مي گويد اين بحث در روايات هست، اما روايات مقابلش بيشتر است. اين روايات آحاد است و حجيت ندارد. اين ها بحث هاي اجتهادي است. بنابراين ما اجمالا ديدگاه متکلمين، مبني بر استفاده توأمان از وحي و عقل را قبول داريم. اما درست اين است که ما مرزبندي نداريم. يعني عقل و وحي از قدم اول تا آخر، نقش دارند. اجمالا هم متکلمين به اين شيوه عمل کرده اند، گرچه کارشان کامل نيست.
: اين مرزبندي در نگاه متکلمين در کجا اتفاق افتاده است؟ در روش که فرموديد هم از عقل استفاده مي کنند، و هم از متون وحياني، و تعقل مي کنند. اين مرزبندي که موجب شده است تا جناب عالي، بين نگاه اهل کلام و ديدگاه مختار، خودتان تفاوت قائل بشويد، در کجا اتفاق افتاده است؟
: ببينيد انسان گاهي يک ادعايي مي کند و گاهي يک عملي را انجام مي دهد. ادعاي متکلمين اين است که ميگويند ما مباحثي را با عقل اثبات مي کنيم، و سپس از وحي استفاده ميکنيم. شما يک عبارت از يک متکلم بياوريد که بگويد ما در اين قسمت اول، از وحي هم استفاده ميکنيم. گفته اند عقلي است. ما هم ميگوييم عقلي است. ولي ما يک نکتهي ديگر را نيز اضافه ميکنيم. آن نکته اين است که در همان جايي هم که شما مي گوييد عقلي است، بايد به وحي مراجعه کنيم، البته نه به عنوان تعبد. متکلمين چنين چيزي را نگفته اند. اگر گفته اند، بياوريد. يا اين تقسيم بندي را در کدام کتاب کلامي به اين صورت گفته اند که: تعليم وجداني، تذکر و تعبد. ما حرف کلي متکلمين را تبيين مي کنيم و تفصيل مي دهيم.