گفتگو با حجت الاسلام برنجکار درباره مکتب تفکیک و مناظره نصیری و غرویان
گفتوگوی دکتر رضا برنجکار با خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فار...
پنجشنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۳
گفتوگوی دکتر رضا برنجکار با پایگاه رسای اندیشه (7)
رسای اندیشه - لطفا جریانهای کلامی را بفرمایید
در تاریخ کلام مکاتب و مدارس مختلفی داشتیم. برخی از این مدارس مثل کوفه و قم از قرن اول تا چهارم ، عقل و وحی را قبول داشتند اما کفه وحی سنگینتربود. در واقع عقل در خدمت وحی بود؛ یعنی عقل غیر از اثبات وجود خدا و برخی مباحث که واقعاً نمیشود از وحی استفاده کرد، در بقیه مباحث، برای فهم وحی بود. عقل بیشتر نقش استنباطی داشت و حداقل نقش استنباطیاش پررنگ بود؛ اما عقل نقش نظری هم دارد و استدلال هم میکند، نقش دفاعی هم دارد بالاخره با مخالفین باید بحث کرد. در جایی نقش تبیینی دارد و عقل عملی هم داریم. با اینهمه رجوع به وحی خیلی برجسته است و عقل برای فهم وحی به کار میرود. این خود یک جریان است. جریان بعدی مدرسه بغداد و اوجش حله است از قرن چهارم تا هشتم . کتاب تجرید العقائد خواجه نصیر، کشف المراد و باب حادی عشر علامه حلی. در این جریان نقش عقل پررنگترمیشود. در کتب کلامی مباحث عقلی پررنگتر است و مباحث نقلی کم است. همگرایی با معتزله و ورود فلسفه یونان از علل عقلگرایی است. از جهات سیاسی نیز حکومت آلبویه مؤثر است. آنها نمیخواستند اختلافاتی که بین امامیه و معتزله هست برجسته شود. چون آل بویه هم شیعه بودند و هم گرایشات معتزلی داشتند مثل زیدیه.
مثالی عرض کنم. در روایات داریم«لاجبر ولاتفویض بل امر بین الامرین». جهمیه و اهل حدیث و اشاعره سه جریان جبری بودند البته اشاعره نمیگفتند ما جبری هستیم میگفتند ما طرفدار کسب هستیم اما کسبی که خود اشعری توضیح میدهد غیر از جبر نیست. در مقابل، قدریه نخستین و معتزله تفویضی بودند. ائمه ما گفتند که «لاجبر و لا تفویض بل امر بین الامرین»اما در مدرسه بغداد و حله این مسئله تبدیل شد به «جبر و اختیار» نه جبر و تفویض و امر بین الامرین. سه مسئله،به دو مسئله تقلیل یافت؛یعنی بین امر بین الامرین و تفویض قدر جامعی به نام اختیار دیده شد، در مقابل جبر. همت اصلی رد جبر بود. جبر غلط است اختیار درست است. دیگرنمیگوییم اختیار دو شکل دارد و وارد جزئیات نمیشویم که مرزبندی کند در امر بین الامرین و تفویض و بحثهای پیچیدهای که در روایات مطرح شده است. پس جنبه نقل کمرنگ میشود. جریان سوم متکلمان متاثر از محتوای فلسفه و به خصوص حکمت متعالیه است. یا بفرمایید فیلسوفانی که کتابهای کلامی نوشتند و کار کلامی کردند. اینها ابتدا در مدرسه اصفهان و سپس در میان نوصدراییان قم ادامه یافت. فرد برجسته این جریان در مدرسه اصفهان مرحوم لاهیجی است و در قم مرحوم علامه طباطبایی و برخی شاگردانشان. جریان های بینابین هم داریم مثل برخی موسسات معاصر کلامی در قم که میان جریان دوم و سوم هستند. جریان اول و دوم علی رغم اختلاف روشی در محتوا به هم نزدیکند و هر دو در برابر فلسفه و عرفان موضع سخت دارند. اما جریان سوم محتوای فلسفه را وارد کلام می کند مثل سلسله عقول طولی و قدم زمانی عالم. جریان کلامی نجف را که برجستهترین شخص آن شهید صدر است، می توان ادامه جریان دوم دانست . آقای خویی و مرحوم نائینی نیز در این جریان قرار میگیرند. اینها در جریان کلامی هستند. همان مبانی متکلمان را دارند، مبانی فلسفی را قبول ندارند. حدوث عالم را زمانی میدانند. از همه مباحث مهمتر، ضرورت علیت و سنخیت علیت را قبول ندارند، قائل به فاعلیت هستند یا به قول شهید صدر قائل به سلطنت هستند. وحدت وجود را بههیچوجه قبول ندارند و مباحثی که فلاسفه در موضوعات مختلف مطرح کرده اند را قبول ندارند مثل متکلمان مکتب بغداد و حله. اینها استمرار حله است که حالا با توجه به وضعیتی که در حوزهها پیش آمده است و فقه و اصول برجسته شده است مباحثشان را در ضمن فقه و اصول مطرح میکنند. البته مثل شهید صدر کتب کلامی هم نوشته است. در این کلام، عقل برجستهتر است و خیلی وارد جزئیات مباحث که در نقل مطرح شده نمیشوند، برخلاف فقه و اصول که وارد همه جزئیات می شوند.
رسای اندیشه - با تدبر فرق دارد؟
تدبردو جور است. یکی اینکه میتواند تدبر مستقل باشد «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیلِ وَالنَّهَارِ لآیاتٍ لِّأُوْلِی الألْبَابِ». لب یعنی عقل یعنی تعقل؛ یعنی اگر تعقل کنیدمیفهمید که خدایی هست. این یک نوع تعقل است. یک نوع دیگر تعقل در وحی است،یعنی اجتهاد. اجتهاد یک کار عقلی است، علم اصول، عقلی است نه تعبدی؛ اما ما در وحی اجتهاد عقلی میکنیم یعنی عقل را یک موقع مستقلاً به کار میبریم یک موقع در کنار وحی.
رسای اندیشه - مثلاً میرزا مهدی اصفهانی و شیخ مجتبی قزوینی.
همه را در این طیف میبینیم. منتها جهتی که این جریان را برجسته کرده است واژه تفکیک است که با احترامی که برای استاد حکیمی دارم، به نظرم واژه مناسبی نیست، چون فقط اشاره میکند به جدا کردن و نقد کردن فلسفه، درحالیکه این یک جنبه است. متکلمان هم این جنبه را داشتند شما به کتبشان نگاه کنید، فلاسفه را رد کردند اما ما به آنها تفکیک نمیگوییم. شما شرح تجرید را ببینید خود علامه حلی در توضیح مطالب خیلی جاها میگوید.مثلاً در همان اولین صفتی که برای خداوند اثبات میکنددر صفت قدرت میگوید فلاسفه ضرورت را میگویند و ما قدرت رامیگوییم. درجاهای مختلف در بحث معاد، در بحث اعاده معدوم، معاد جسمانی و جاهای مختلف همین است. اما در مدرسه خراسان این برجسته و شدیدتر شده است. تا جایی که میبینیم برخی از بزرگان این مدرسه میآیند دیدگاه فلسفی را یکبهیک نقد میکنند و حرف خودشان را در ضمن نقدها می گویند. درحالیکه در کلام بغداد و حله اول حرف خودشان را میزدند و در ضمن، نقد میکردند. این تفاوت رویه باعث شده است که یک عدهای فکر کنند که این جریان، جریان رد فلسفه است درحالیکه اینگونه نیست. این جریان، یک جریان کلامی است یعنی برای خودش عقایدی دارد. از مبدأ تا معاد برای خودش دیدگاههایی دارد و فقط رد فلسفه نیست. اثبات عقاید خودشان است. طبیعی است که هرکسی که عقاید خودش را اثبات میکند، عقاید مقابل را رد میکند. متکلمان ما هم این کار را انجام دادند منتها یک مقدار در این مدرسه این جنبه پررنگتر شده است و یکعدهای را بهاشتباه انداخته است که اینها کارشان فقط رد فلسفه و عرفان است. نه اینگونه نیست. کتبشان را هم ببینید شیخ مجتبی قزوینی در کتاب بیان الفرقان عقاید خودش را میگوید و فلاسفه را رد میکند. این نیست که فقط رد کندوعقیدهای نداشته است. برخی اینگونه میگویند که اینها از خودشان عقیده ندارند و فقط فلسفه را رد میکننددرحالیکه درست نیست و اصلاً این ممکن نیست. کسی که میآید عقاید دیگران را رد میکندحتماًعقیدهای دارد که براساس آن دیگران را رد میکند.
شاید یکی از دلایل این مشی این است که برخی از افراد این جریان مثل شیخ مجتبی قزوینی قبلا مدرس فلسفه و منظومه و اسفار بودند و بعد که از فلسفه برگشتند شروع کردند به نقد فلسفه و علت رویگردانی از فلسفه. ولی در هر حال ما اینها را به لحاظ روشی و محتوایی جریانی کلامی نزدیک به جریان اول کلام می دانیم.